ما انسانهای حاضر در دنیای مجازی، فضایی برای خودمان ساختهایم که در آن، هرآنچه میخواهیم، باشیم. مهاجرت به این دنیا، با تغییرات بسیاری همراه شده است. از طرفی برخی روحیات نادرست جامعه سنتی را با خود به همراه آوردهایم و از طرفی به دلیل زیستن در جامعهای در حال گذار به مدرن، آنچنان درگیر اخلاق نیستیم.
هم اکنون جامعه مجازی در حال شکلگیری است و اعضای آن در حال رشد. قصۀ تلخ و شیرین مرتضی پاشایی، که پر از شکوه و شرم، پر از زیبایی و درد بود، نمایشی است از این تحول.
مرتضی پاشاییِ 30 ساله خواننده محبوب پاپ، که اصرار دارد پیروزِ پر از روحیۀ جدال سختِ سرطان باشد، بستری و ممنوعالملاقات میشود. همه دور هم جمع میشوند. دردِ جمعی، این بار از جانب مسئولان و برای لغو کنسرت و ممانعت از اجرا نیست. این غصه از جنسی دیگر است. هنرمندان بسیاری همراه مردم در پشت شیشهها از او دیدار کرده و میلیونها نفر در صفحههای مجازی و شبکههای اجتماعیشان با او همدردی میکنند. چند ساعت بعد خبر میرسد: «مرتضی پاشایی به کما رفت». یکی دیگر در خبری جدید، پیشقدم می شود: «مرتضی پاشایی درگذشت»
او به کما نرفته و نمرده بود. مادرش اما خبر مرگش را شنیده و از شدت این حمله، بستری میشود. ما انسانهای مجازی هم به جای همدردی، دروغ مرگش را در گروههایمان اطلاعرسانی میکنیم تا حتی خودش هم ببیند و با غصه بنویسد: شما را چه شده! حالا که به همدردی و روحیه نیاز دارم، مرا میکُشید؛ مگر جای کسی را تنگ کردهام؟
«میدونی، حالم این روزا بدتر از همهست آخه هرکی رسید دل سادۀ من رو شکست»
مدام میگوید من خوبم، خدا را شکر. و چند روز بعد، از پس سختیِ درد، از دنیا میرود. مشخص نیست این خبر راست است یا دروغ. پس از تأیید دوستان هنرمندش رسمی میشود.
چند ساعت بعد پیامی میرسد، عکسی است از یک سایت. نوشته: در حالی که مرتضی را به سردخانه منتقل میکردند، نبضش زده و اکنون جان دارد... آنها که در زمان زنده بودنش، خبر مرگش را منتشر میکردند، حالا پس از مرگ، میگویند زنده شده! بازی جدید و تلخی است.
درد انگار ادامه دارد. خبرهای داغ و فیلم و عکسهای تازه. هرکس بر دیگری پیشی میگیرد. عکسی از بدترین وضعیت در دم آخر و فیلمِ تلخ لحظۀ جان دادن مرتضی و جدالش با مرگ، با وضعیتی اسفبار در فضای مجازی منتشر شده و در چند دقیقه در تمام کشور پخش میشود. تصویری از حریم دردآورِ کسی که همیشه حالش را خوب نشان داده و نخواسته کسی وضعیتش را بد بداند. همه میبینند و در گروه ها منتشر کرده و بیرحمانه بر او ترحم میکنند. «نگران منی» را زمزمه میکنند، اما نگران مادری نیستند که این تصاویر عذابآور را میبیند و این زخم آنقدر بر او کارساز بوده که با اشک میگوید: نمیبخشم کسی را که منتشر کرده. خواهش میکنم نبینید، نشان ندهید، روحش را آزار ندهید...
« تو به جای منم پُرِ غصه شدی نذار خسته بشم، نگو خسته شدی»
نزدیک غروب، دعوتهای مجازی آغاز میشود. در بزرگداشت مرتضی پاشایی. همه به راه میافتند با شمعهای خاموش، تا به هم برسند و غصههاشان را در روشنیِ گرم شمعها بسوزانند و در سوگ کسی که به ظاهر، نیست؛ آرام و نرم و باهم، «یکی هست» را زمزمه کنند. تصاویر از اجتماعات شهرها در شبکه هایمجازی پخش میشود و همه را به برپایی آیینی صمیمی، دوستانه و گرم در شب سرد و غمگین پاییز تشویق میکند.
قصه تا اینجا زیباست، اما برخی این گوشه کنارها، با فرصتطلبی، دغدغههای سیاسیشان را زنده کرده و تجمع را از جنبۀ فرهنگی و اخلاقیاش خارج میکنند. برخی دیگر به برخی تجمع های ساده هم بُعد سیاسی داده و بهرهبرداری خودشان را میکنند.
و پدری که با دستهای سرد در غروب سخت پاییزِ زندگیاش، اشکهایش را پاک میکند، به جای آرامش یافتن و تسلای خاطر دیدن، در سختترین شرایط باید به فکر حاشیهها باشد و در مقابل درد بیتوجهیها و خودخواهیها بیانیه بدهد و بگوید ثمره زندگیش که از دست رفته، کسی نیست که معرفی میکنند و خصومتی که نداشته هیچ، دوستدار دین و سرزمینش بوده و ...
وصیتنامه مرتضی پخش میشود. او تا آخرین لحظه، از دغدغهاش، مهربانی، دوست داشتن و در قلبها بودن، میگوید و ما با حالت تأثر اما نمیدانیم در این دنیای پر از شایعه، این نوشته هم از اوست یا نه؟
فردا صبح خَلقی، با شکوه هرچه تمام به بدرقۀ احساس میآیند. صحنه از دور زیباست. این همه ارادتِ خودجوش مردمی. اما از نزدیک، قصه چیز دیگریست. در تصویری منتشر شده از 90 نفر در مراسم، 70 نفر دوربین به دست، سعی دارند از دیگری پیشی گیرند. قبلاً در آیینها و مراسم، همه به اصل میپرداختند و تنها چندنفری آن را مستند میکردند؛ اصل، چیز دیگری بود. اما اکنون همه بیتوجه به حال و فضا، بیآنکه به حرمت مراسم بیندیشند، در ازدحام جمعیت سعی دارند خود را به جلو برسانند. از داربستها آویزان شده، از مانعها رد میشوند و دستها بالا و دوربینها و گوشیها بر سر دست، به وظیفۀ شهروند-خبرنگاریشان میرسند.
صحنهای دیگر، چند نفری را نشان میدهد که پشتِ لبخند دوربینشان، دست از سر قبر خالی هم بر نمیدارند. آخر این چه صحنهای است؟ چه ویژگی بارزی دارد؟ چه اهمیتی دارد یک وجب این طرف یا آن طرفتر؟ دریغ از یک نفر که کتاب مقدسی بر دست، برای آرامش روح او آیهای بخواند یا دعایی بکند. عدهای با سرخوشی و تلاش در پی کم نبودن و پیش بودن و اول بودن در خلق صحنهها هستند. مانند صحنه باشکوه 8 صبح تا 8 شب یکشنبه در همراهی با خاطراتشان.
قصه اینجا تمام نمیشود. پس از خاکسپاری شبانه هم، عدهای میگویند این خاکسپاری حقیقی نبوده و میروند در سایت بهشت زهرا تا زمان دقیق دفن را بیابند!
این وسط، آرامش خانواده و حرمت غصه آنها را کسی نگه میدارد؟ در این دم، کار ما جز تسلای خاطر است؟ ما با هواداریمان سوزِ این داغ را پررنگتر نکردهایم؟ که به جای توجه به حال و روز و وضعیت آنها در پی ثبت خودمان بودیم و در هجمۀ فعالان گروهها و ازدحام جمعیت، پایمال شد آرامش خاطر خانواده مرتضی و آرامش روح او. دریغ از دعا ...
«پرواز تو قفس شدم بینفس شدم دیگه تنها شدم توی دنیا بدون خودم»
یک جامعه شناس، در تحلیل این جریانها میگوید: در مراسم مرتضی پاشایی، ما در قالب «مردم» درآمدیم، فارغ از خودبینی و خودشیفتگی. من با احترام، گمان میکنم ما با شبکههای اجتماعی، گردهم جمع میشویم اما هنوز انسانهای جداییم. خودبینی همراه ماست هنگامی که در آیینی چنین خاص، به فکر دغدغههای شخصی خویش هستیم و نه دلسوز مادر و پدری که زخم سنگینشان را نمک میپاشیم... و نه نگران حریمی که کمترین حدّ اخلاق انسانی، حکم به پاسداشتش میدهد و آن هنگام که حضور و فعال بودنمان را با ادای وظیفه اشتباه میگیریم.
فضای دنیای جدید برای ما مردم مجازی، فرصتهای بینظیری خلق میکند، که میتواند به اتحاد و همبستگی و انسجام ما بینجامد اما اگر در این فضا واقعی زندگی کنیم و آداب زیستن اخلاقی را به آن انتقال دهیم. با لمس این کلیدها به آسانی با زندگی دیگران بازی نکنیم. این فضا مجازی است اما اهالیاش واقعیاند. زندهاند. جان دارند. روح دارند. احساس دارند. مادرند گاهی، یا پدر. انسانند...
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
جمعه 07,فوریه,2025